unfoldingWord 27 - ۲۷. داستان سامری نیکو
![unfoldingWord 27 - ۲۷. داستان سامری نیکو](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_09.jpg)
Schema: Luke 10:25-37
Numero di Sceneggiatura: 1227
Lingua: Farsi
Pubblico: General
Scopo: Evangelism; Teaching
Features: Bible Stories; Paraphrase Scripture
Stato: Approved
Gli script sono linee guida di base per la traduzione e la registrazione in altre lingue. Dovrebbero essere adattati come necessario per renderli comprensibili e pertinenti per ogni diversa cultura e lingua. Alcuni termini e concetti utilizzati potrebbero richiedere ulteriori spiegazioni o addirittura essere sostituiti o omessi completamente.
Testo della Sceneggiatura
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_01.jpg)
روزی یکی از استادان مذهبی یهود نزد عیسی آمد. او میخواست ثابت کند که تعلیمهای عیسی اشتباه است. او پرسید: «استاد، انسان چه باید بکند تا زندگی جاودان را به دست آورد؟» عیسی پاسخ داد: «در کتاب تورات در این باره چه نوشته شده است؟»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_04.jpg)
آن مرد گفت: «خداوند، خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فکرت دوست بدار. همسایهات را نیز همچون خود، دوست بدار.» سپس عیسی فرمود: «درست میگویی! تو نیز چنین کن تا حیات جاودان داشته باشی.»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_03.jpg)
اما آن عالم مذهبی چون میخواست خود را پارسا جلوه دهد، بار دیگر پرسید: «همسایه من کیست؟»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_05.jpg)
عیسی به وسیله یک داستان پاسخ آن رهبر مذهبی را داد: «مردی یهودی از اورشلیم به سوی اریحا در سفر بود.
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_06.jpg)
در راه، راهزنان به او هجوم بردند و تمام داراییاش را گرفته، او را کتک زدند و جسم نیمه جانش را کنار جاده رها کردند.
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_07.jpg)
پس از این ماجرا، کاهنی یهودی از آنجا میگذشت. وقتی آن مرد را در میان جاده افتاده دید، از سمت دیگر جاده به راه خود ادامه داد و او را کاملا نادیده گرفت.»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_08.jpg)
اندکی پس از آن یک لاوی از راه رسید. (لاویان، قبیلهای از اسراییل بودند که کاهنان معبد را کمک میکردند). او نیز به سمت دیگر جاده رفت و به آن مرد رسیدگی نکرد.
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_09.jpg)
آنگاه مردی دیگر آمد که سامری بود. (سامریها و یهودیان از یکدیگر نفرت داشتند). با اینکه دید مرد مجروح شده یهودی است، ولی دلش به حال او سوخت و زخمهایش را شسته، مرهم مالید و بست.»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_10.jpg)
سپس مرد سامری او را بر الاغ خود سوار کرده، به مهمانخانهای برد و در آنجا نیز از او پرستاری نمود.»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_11.jpg)
«فردای آن روز، مرد سامری میبایست به سفر خود ادامه میداد. او مقداری پول به صاحب مهمانخانه داد و گفت: «از این شخص مراقبت کن و چنانچه بیشتر از این هزینه کنی، هنگامی که برگشتم به تو پرداخت خواهم کرد.»
![](https://static.globalrecordings.net/300x200/z42_Lk_10_12.jpg)
سپس عیسی از آن عالم مذهبی پرسید: «حال فکر میکنی کدام یک از آن سه نفر، همسایه آن مردی بود که مورد سرقت و خشونت قرار گرفته بود؟» عالم مذهبی پاسخ داد: «آن که برای او دل سوزانید.» عیسی به او پاسخ داد: «تو نیز برو و چنین کن.»